حضرت باران
13 آبان 1393 توسط ابراهیم هادی
داری از قصد می زنی یکریز با سر انگشت خود به شیشۀ من! قطره قطره نمک بپاش امشب روی زخم دل همیشه ی من
تو که در کوچه راه افتادی همه جا غیر کربلا بودی! با توام! آیيي حضرت باران! ظهر روز دهم کجا بودی؟!
روز آخر که جنگ راه افتاد سایه ی تشنگی به ماه افتاد هر… بیشتر »