زمزمه شهادت
پست نگهبانیش افتاده بود نیمه شب. سر پست نشسته بود رو به قبله و اطرافش رو می پائید. داشت با خودش زمزمه می کرد. نفر بعدی که رفت پست تحویل بگیره دید مهدی با صورت افتاده روی زمین. خیال کرد رفته سجده هر چی صداش زد، صدایی نشنید. اومد بلندش کنه، دید تیر خورده توی پیشونیش و شهید شده. فکر شهادتش اذیتمون می کرد، هم تنها شهید شده بود هم ما نفهمیده بودیم. خیلی خودمون خوردیم. تا اینکه یه شب اومده بود به خواب یکی از بچه ها و گفته بود: نگران نباشید، همین که تیر خورد به پیشونیم، به زمین نرسیده افتادم تــوی آغـــوش آقـــا امـــام حســــــــــــین ( ع ) …
رو بـه قـبله نشستـه بـود
داشـت زمـزمـه مـی کرد
تیر خورده بود توی پیشونیش
شـــهید شــده بــود
نگران نباشد به زمین نرسیده
افتادم توی آغـوش آقـــا
امـام حســـــین ( ع )..
یا حسین (ع ) التماس دعا
گنهکار:
کـم کنید از سـر مـن شـر خـودم را…
گر بنا نیست ببخشید، نبخشید فقط
دست ما را به مــحـرم برسانید فقط
ای تشنه لب… حسین…